صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد بهدست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن { بکن }هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه باز بین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
۩
عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد / عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد !
حُسنِ روی تو به یک جلوه که در آینه کرد / این همه نقش در آیینه اوهام افتاد. این همه عکس مِی و نقش نگارین که نمود / یک فروغِ رخ ساقیست که در جام افتاد صوفیان ، جمله حریفند و نظرباز ؛ ولی / زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد ! دکتر محمد معین : نام او محمد ، لقبش شمس الدین ؛ تخلصاش حافظ و به خواجه یا خواجۀ شیراز و یا لسان الغیب نامبردار است. مولدش شهر شیراز و تاریخ تولدش به اقرب احتمال سال ٧٢۶ هجرى مىباشد- بهنگام طفولیت خواجه پدرش به رحمت ایزدى پیوست و میان برادران که یکى از ایشان خلیل عادل نام داشت تفرقه افتاد و خواجه در کنف حمایت مادر پرورش یافت. حافظ در زمان کودکى و اوان جوانى به فراگرفتن معلومات عصر خویش از ادبیات پارسى-ادبیات تازى-قرائت قرآن «با روایتهاى چهاردهگانه» -تفسیر قرآن (بعدها خود در مدرسۀ قوام الدین عبد اللّه به امر خواجه قوام الدین به تدریس قرآن پرداخت.) -حکمت و فلسفه-عرفان و موسیقى پرداخت-مهمترین استادان خواجه میر سید شریف علامه جرجانى و شمس الدین عبد اللّه شیرازى بودند.
خواجه در کودکى و اوان جوانى به سرودن شعر آغاز کرد، بطورى که در عنفوان شباب شاعرى پختهطبع و کامل قریحه بشمار مىرفت مىتوان گفت بطور قطع خواجه در بیست و هشت سالگى شاعرى کامل بوده است. حافظ به مقتضاى محیط «قرن هشتم» و نوع پرورش بزرگان عصر و اقبال عموم به عرفان و تصوف خود نیز در راه سلوک و تصوف افتاد و حتى در غزلها چندجا از خویش به کلمۀ «درویش» یاد کرده و خود را در زمره «صوفیان» بشمار آورده است از آنجمله: دگر ز منزل جانان سفر مکن «درویش» / که سیر معنوى و کنج خانقاهت بس . صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولى / زآن میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد !
در اینکه آیا خواجه دست در دامن پیرى معین زده و به حلقه سلوک یکى از سلاسل تصوف درآمده است یا نه گفتگو بسیار است ولى مسلم است که خواجه لزوم پیر را دریافته بود که فرمود: به کوى عشق منه « بىدلیل راه» ، قدم / که من به خویش نمودم صد اهتمام و ، نشد . . .
قطع این مرحله بىهمرهى «خضر» مکن / ظلماتست . . . بترس ! از خطر گمراهى .
و حتى خویشتن بخدمت بسیارى از «کرام» رسید:
دریغ و درد که در جستجوى گنج حضور / بسى شدم بگدائى بر «کرام» و نشد
و از آنجمله بخدمت " خواجه کمال الدین ابو الوفاء-شیخ امین الدین" و " خواجه زین الدین ابو بکر تایبادى " رسید و حتى صحبت پیر مطلوب را دریافت:
مژده اى دل که مسیحا نفسى مىآید / که ز انفاس خوشش بوى کسى مىآید . ولى از آنجا که معتقد بود مقام فقر و تصوف عالىتر از تظاهرات معموله است لذا نام پیر و سلسله خود را مخفى داشت و از خانقاه دورى جست:
رطل گرانم ده اى مرید خرابات/ شادى شیخى که «خانقاه» ندارد . . . دائرة المعارف بریتانیکا و کتاب «مطلع العلوم» نوشتهاند که پیر حافظ «شیخ محمود عطار» نام داشت. راجع به مذهب خواجه با آنکه پادشاهان فارس در عصر او سنى بودند معهذا به استناد ابیات ذیل که مسلما ازوست:
حافظ اگر قدم زنى «در ره خاندان» بصدق / بدرقۀ رهت شود همت « شحنه النجف »
مردى ز کَنندۀ «در خیبر» پرس / اسرار کرم ز « خواجۀ قنبر» پرس
گر تشنۀ فیض حق بصدقى حافظ / سرچشمۀ آن ز «ساقى کوثر» پرس
و نیز نظر به انتساب کلیۀ سلاسل فقر به على بن ابیطالب (ع) باید خواجه را شیعه و محب خاندان على (ع) دانست.
برگرفته از مجموعه مقالات دکتر معین ، ص 5 و 6 و 7 ، 40 تا 43 ایبوک. متن لینک
* با سپاس از دو دوست عزیز و بزرگوارم، کبیر اندر کبیر و کالتون،که مرا در آماده کردن و ماندگار کردن ،آئینه جام یاری دادند:x
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آئینه جام : دیوان حافظ
از چراغ تو به خورشید رسد ،صد پرتو
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را
زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد بهدست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن { بکن }هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه باز بین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد / عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد !
حُسنِ روی تو به یک جلوه که در آینه کرد / این همه نقش در آیینه اوهام افتاد.
این همه عکس مِی و نقش نگارین که نمود / یک فروغِ رخ ساقیست که در جام افتاد
صوفیان ، جمله حریفند و نظرباز ؛ ولی / زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد !
دکتر محمد معین :
نام او محمد ، لقبش شمس الدین ؛ تخلصاش حافظ و به خواجه یا خواجۀ شیراز و یا لسان الغیب نامبردار است.
مولدش شهر شیراز و تاریخ تولدش به اقرب احتمال سال ٧٢۶ هجرى مىباشد- بهنگام طفولیت خواجه پدرش به رحمت ایزدى پیوست و میان برادران که یکى از ایشان خلیل عادل نام داشت تفرقه افتاد و خواجه در کنف حمایت مادر پرورش یافت.
حافظ در زمان کودکى و اوان جوانى به فراگرفتن معلومات عصر خویش از ادبیات پارسى-ادبیات تازى-قرائت قرآن «با روایتهاى چهاردهگانه» -تفسیر قرآن (بعدها خود در مدرسۀ قوام الدین عبد اللّه به امر خواجه قوام الدین به تدریس قرآن پرداخت.) -حکمت و فلسفه-عرفان و موسیقى پرداخت-مهمترین استادان خواجه میر سید شریف علامه جرجانى و شمس الدین عبد اللّه شیرازى بودند.
خواجه در کودکى و اوان جوانى به سرودن شعر آغاز کرد، بطورى که در عنفوان شباب شاعرى پختهطبع و کامل قریحه بشمار مىرفت مىتوان گفت بطور قطع خواجه در بیست و هشت سالگى شاعرى کامل بوده است.
حافظ به مقتضاى محیط «قرن هشتم» و نوع پرورش بزرگان عصر و اقبال عموم به عرفان و تصوف خود نیز در راه سلوک و تصوف افتاد و حتى در غزلها چندجا از خویش به کلمۀ «درویش» یاد کرده و خود را در زمره «صوفیان» بشمار آورده است از آنجمله:
دگر ز منزل جانان سفر مکن «درویش» / که سیر معنوى و کنج خانقاهت بس .
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولى / زآن میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد !
در اینکه آیا خواجه دست در دامن پیرى معین زده و به حلقه سلوک یکى از سلاسل تصوف درآمده است یا نه گفتگو بسیار است ولى مسلم است که خواجه لزوم پیر را دریافته بود که فرمود:
به کوى عشق منه « بىدلیل راه» ، قدم / که من به خویش نمودم صد اهتمام و ، نشد . . .
قطع این مرحله بىهمرهى «خضر» مکن / ظلماتست . . . بترس ! از خطر گمراهى .
و حتى خویشتن بخدمت بسیارى از «کرام» رسید:
دریغ و درد که در جستجوى گنج حضور / بسى شدم بگدائى بر «کرام» و نشد
و از آنجمله بخدمت " خواجه کمال الدین ابو الوفاء-شیخ امین الدین" و " خواجه زین الدین ابو بکر تایبادى " رسید و حتى صحبت پیر مطلوب را دریافت:
مژده اى دل که مسیحا نفسى مىآید / که ز انفاس خوشش بوى کسى مىآید .
ولى از آنجا که معتقد بود مقام فقر و تصوف عالىتر از تظاهرات معموله است لذا نام پیر و سلسله خود را مخفى داشت و از خانقاه دورى جست:
رطل گرانم ده اى مرید خرابات/ شادى شیخى که «خانقاه» ندارد . . .
دائرة المعارف بریتانیکا و کتاب «مطلع العلوم» نوشتهاند که پیر حافظ «شیخ محمود عطار» نام داشت.
راجع به مذهب خواجه با آنکه پادشاهان فارس در عصر او سنى بودند معهذا به استناد ابیات ذیل که مسلما ازوست:
حافظ اگر قدم زنى «در ره خاندان» بصدق / بدرقۀ رهت شود همت « شحنه النجف »
مردى ز کَنندۀ «در خیبر» پرس / اسرار کرم ز « خواجۀ قنبر» پرس
گر تشنۀ فیض حق بصدقى حافظ / سرچشمۀ آن ز «ساقى کوثر» پرس
و نیز نظر به انتساب کلیۀ سلاسل فقر به على بن ابیطالب (ع) باید خواجه را شیعه و محب خاندان على (ع) دانست.
برگرفته از مجموعه مقالات دکتر معین ، ص 5 و 6 و 7 ، 40 تا 43 ایبوک.
متن لینک
* با سپاس از دو دوست عزیز و بزرگوارم، کبیر اندر کبیر و کالتون،که مرا در آماده کردن و ماندگار کردن ،آئینه جام یاری دادند:x